يكي از دوستان صميمي ام در تعطيلات پيش من آمد و چند روزي را در خانه ام مهمان بود. همزمان شوهرم به ماموريت رفت و متاسفانه پسر پنج ساله ام هم به شدت سرما خورده بود.اين روزها، از صبح تا شب مشغول كار و مواظب بچه ام بودم و فوق العاده گرفتار شدم.دوستم با دي
برچسب ها :
عشق،ثروت،موفقيت....
چهارم 2 1390 13:53
  زني از خانه بيرون آمد و سه پيرمرد را با چهره هاي زيبا جلوي در ديد. به آنها گفت: « من شما را نمي شناسم ولي فكر مي كنم گرسنه باشيد، بفرمائيد داخل تا چيزي براي خوردن به شما بدهم.»آنها پرسيدند:« آيا شوهرتان خانه است؟»زن گ
برچسب ها :
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 273747
تعداد نوشته ها : 246
تعداد نظرات : 280
Rss